سال 86 که وارد دانشگاه شدم، یه همکلاسی داشتیم که دوران دبیرستانشو مدرسه شبانه روزی درس خونده بود. خونه‌شون توی محله‌های متوسط به پایین شهر بود و ازدواج کرده بود. یه پسر سه چهار ساله داشت و شوهرش مکانیک بود. از همون روز اول یه جوری سر کلاسا درخشید که هممون فهمیدیم حال گیر کلاسمون اونه.

یه روز از طرف دانشگاه رفتیم اردو* ، پسرشو همراهش آورده بود و برای اولین بار یکی منو خاله صدا زد! (من خاله نمیشم چون! گرچه تا الان شیش بار خاله شدم سر دوستام!!) بچه کنار من نشسته بود و مدام دستای جوجه کبابیشو میمالید به کاپشن بنفشم! جهت منحرف کردنش ازین کار ازش پرسیدم بزرگ شدی میخوای چیکاره بشی خاله؟ سرشو آورد بالا، صاف تو چشام زل زد خیلی جدی گفت :"میخوام مثل مامانم استاد دانشگاه بشم". ما اون موقع ترمای دو سه بودیم تازه!

مامانش معدل الف شد و با امتیاز استعداد درخشان ارشد خوند بعد دکترا (اگه اشتباه نکنم) و سال 95 که دیدمش توی گروه خودمون استاد شده بود.

شاید بین همه ماها، تنها کسیکه هدفمند جلو میرفت اون بود! و نتیجه‌ش رو هم دید. هروقت بهش زنگ میزدم صدای در دیگ و قابلمه میومد و کنارش جزوه‌هاش بود. وقت درس شوهرش بچه رو میبرد خونه مادرش که همسرش درس بخونه.

همزمان با ما، ورودیای بالاترمون پسر یکی از شخصیت‌های معروف کشوری بود که من توی یکی از اردوها دیدمش و فهمیدم اینم هم رشته ماست از بس که این پسر تو دانشگاه نبود، درحد نسیم میوزید فقط. اونم فارغ التحصیل شد، الان ازدواج کرده یه دختر داره و صاحب یه شرکت بزرگه که هیچ ربطی به رشته‌ش نداره.

به این فکر میکردم که هر دو اینا از یه رشته فارغ التحصیل شدن و هرکدوم یه جای کشور یه موقعیت اجتماعی دارن اما ارزش کدوم یکی بالاتره؟ (نمیگم یکیش بی ارزشه، میگم ارزش بالاتر مال کدوم یکیه؟)



*نمیدونم الان چجوریه، ولی اونموقع اردوهای از سمت دانشگاه مختلط بود و اصلا باید یه دور مفصل درباره خاطراتش بنویسم!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزش سئو ثبت شرکت کابینت و کمد دیواری فروشگاه کالا شهر Kevin لب کارون - آهنگ و موسیقی هر چی بخوای هست Jose closed دانلود کتاب پزشکی